امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !
از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!
یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام !
یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !
از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد
در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت
از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو
آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت
ازین که باز تو نیستی کنار من
ازین که باز خسته و تنها ... دلم گرفت
تکرار می کنم این سطرهای کهنه را ...
تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت !!
همسفرم باش ای نازنینم !
همسفرم باش که این سفر تنها با تو شیرین است ....
هوای ما را داشته باش ، گرچه میدانم که سرنوشت نیز هوای ما را دارد!
میگذرم از سختی ها چون عاشق تو هستم و میخواهم ثابت کنم که لایق تو هستم !
پا به پای تو می آیم ای همسفر ، زیرا پایان این سفر خوش است !
با تو می آیم ای همسفر من در جاده های تنهایی !
با تو و آن قلب مهربان تو همسفرم ، و میخواهم تا آخرش با تو باشم ....
هستم تا آخرش اگر تو نیز در این راه نفسگیر با من باشی ....
اگر خسته شدی تو را بر روی شانه هایم میگذارم و تا آخر راه تو را می برم !
می برم به جایی که شهر عاشقان است ....
پا به پایت می آیم ای همسفر ، مرا از خودت رها نکن ، همسفرم باش زیرا که من
عاشق سفر با تو هستم ....
به پایان جاده بیندیش ای همسفر که همه این سختی ها آسان شود...
به پایان جاده بیندیش که همین سفر خیلی زیباست ....